زبانحال حضرت زینب در شب عاشورا
کنون که برق نگاه تو در نگــاه من است زبان خموش؛ ولیکن نظر پُر از سخن است به من مگــو که بســازم ز درد دوری تو پس از تو حالت من لحظهلحظه سوختن است من از شـکــایت تو از زمــانــه دانــستــم که سرنوشت من و تو ز هم جدا شدن است نمیشــود که بسوی مــدینــه بــرگـردیم؟! دل غــریب من اینجـا هــوایی وطن است سپــرده کــهنــه لـبــاسی بــرای تو مــادر چقدر کرده سفارش: «حسین بیکفن است» چـقــدر نیــزه بــرای تـن تو ســاختــهانــد چقــدر مــرکبشان بیقــرار تــاختن است چــقــدر چشم جســارت به خیــمه میافتد هراس من همه از «سایهسر» نداشتن است مرا رها مکن اینجا که خصم بیپـرواست مرا رهـا مکن اینجا که شمر بددهن است |